ابراز عشق
عین عشق
یاعلی گفتیم وعشق آغازشد
درباره وبلاگ


بی آب هم می میریم...چه رسد بی نان وعشق... اگر بنشینیم.فردا... اگر بدویم.شایدامروز... قرار بودفقط حرکت کنیم.آرام وباوقار... پویاواستوار... وباور کنیم بی عشق نمی مانیم...

پيوندها
درفش
درحسرت شهادت
پایگاه اطلاع رسانی کانون فرهنگی مذهبی معراج الشهدا
حب العباس
راهی به آسمان
رمز دشمن شناسی
خاطرات یک عاقد
یادداشت های يك دختر ترشيده
نم نمک
نقطه رهایی
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
آتش عشق
منم مدیون عشق آقا امام حسین"ع"
سرباز صفر جنگ نرم
يک کبوتر ، يک خـدا
گامی تا خدا
چفیه گرافیک
مهدی موعود(عج)وآخرالزمان
ولایتمدار جوان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عین عشق و آدرس eyneeshgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 490
بازدید کل : 9865
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

دريافت همين آهنگ

نويسندگان
یک عاشق

 
شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : یک عاشق

 

 
يک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسيد آيا مى‌توانيد راهى غيرتکرارى براى ابراز عشق، بيان کنيد؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشيدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هديه» و «حرف‌هاى دلنشين» را راه بيان عشق عنوان کردند. شمارى ديگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بيان عشق مى‌دانند.
در آن بين، پسرى برخاست و پيش از اين که شيوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بيان کند، داستان کوتاهى تعريف کرد:
يک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زيست شناس بودند طبق معمول براى تحقيق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند.
يک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و ديگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترين حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فرياد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اينجا که رسيد دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسيد: آيا مى‌دانيد آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فرياد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که «عزيزم، تو بهترين مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورين اشک، صورت راوى را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و يا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پيشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه‌ترين و بى‌رياترين‌ راه پدرم براى بيان عشق
 


نظرات شما عزیزان:

جواد
ساعت23:09---14 بهمن 1390
زهرا زیادی دلرحمه.زیاد به حرفاش امیدوار نباش.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 

 

دریافت کد این برنامه